لغت نامه دهخدا
کفی. [ ک َ / ک ِ / ک ُف ْی ْ ] ( ع ص ، اِ ) بسنده.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کفایت. ( از اقرب الموارد ). یقال هذا کفیک من هذا؛ ای حسبک. ( منتهی الارب )، یعنی بس است. و مذکر و مؤنث و جمع و تثنیه و مفرد در وی یکسان است. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کفی. [ ک َ فی ی ] ( ع ص ، اِ ) بسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کافی. ( از اقرب الموارد ). || باران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
کفی. [ ک َف ْی ْ ] ( ع مص ) کفایة. ( منتهی الارب ). رجوع به کفایة و کفایت و دزی ج 2 ص 478 شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
[شنوایی شناسی] ← کفه
{trailer} [حمل ونقل دریایی] وسیله ای سکومانند و چرخ دار برای حمل کالا که با اتصال به کشنده جابه جا می شود
{volar, volaris} [پزشکی] مربوط یا منسوب به کف دست یا کف پا
مترادف ها
کفی، پروازی، وابسته به کف دست یا کف پا
پیشنهاد کاربران
کفی تریلی، باربرِ تختِ تریلی، در مقابلِ اسب تریلی ( کشنده )
Kafa, از کافی می آید، بس است.
کَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا ( 28الفتح ) ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﺪ.
کَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا ( 28الفتح ) ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﺪ.