زین دیگ جهان یک دو سه کفلیز چو خوردی
باقی همه دیگ آن مزه دارد که چشیدی.
مولوی.
اندر خور شهسوار، شبدیز بوداندرخور دیگ و کاسه کفلیز بود.
مولوی.
- کفلیز زدن ؛ کفگیر زدن برای بهم زدن یا گرفتن کف مطبوخی یا برداشتن مقداری از آن : می زند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی.
مولوی.
و اگر یکی کفلیزی را به غضب یا کراهت در دیگ زدی آن طعام را نیز نمی خورند. ( انیس الطالبین ).|| ترشی پالا را نیز گویند و آن ظرفی باشد سوراخدار که در آن شیره و روغن و امثال آن صاف کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). || جانور آبی از قسم وزغ. کفچلیز. ( از غیاث ). و رجوع به کفلچیز شود.