ز خون کف شیران ، به کفشیر تست
دل و رزم و کین جفت شمشیر تست.
اسدی.
نشانده است گویی به کفشیر زرگرعقیق یمان در سهیل یمانی.
لامعی.
به زخم خنجر و زوبین و ناوک تنی بسته به صد کفشیر دارم.
کمال اسماعیل ( دیوان ص 598 ).
و استخوان [ شکسته ] پیران اگرچه بسته شود باز نروید، لیکن [ چیزی ] همچون غضروف بر حوالی آن جایگاه پدیدآید و آن شکستگی را سخت بگیرد همچون کفشیر رویگران که چیزهای شکسته بدان محکم کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).بسا اندک جدایی کان به امید
رساند مژده پیوند جاوید
از آن زر می برد استاد زرساز
که با کفشیر پیوندد بهم باز.
امیرخسرو ( از فرهنگ جهانگیری ).
- دل به کفشیر بودن ؛ کنایه است از پیوندهای گوناگون داشتن دل. هرجایی بودن آن : ولیکن روانم ز تو سیر نیست
دلم چون دل تو به کفشیر نیست.
عنصری ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 141 ).
- کفشیر پذیرفتن ؛ کفشیر گرفتن. تلاؤم ، کفشیر پذیرفتن جراحت. ( منتهی الارب ). و رجوع به کفشیر گرفتن درهمین ترکیبات شود.- کفشیر راندن ؛ لحیم کردن :
بر گهله هجرانت کنون رانی کفشیر
بر گهله داغش بر کفشیر نرانی.
منجیک.
- کفشیرکردن ؛ کفشیر گرفتن لحیم کردن : خرد بشکستیم کنون شاید
که کنی این شکسته راکفشیر.
مسعودسعد.
- کفشیر گرفتن ؛ لحیم شدن و وصل شدن و پیوند شدن. ( ناظم الاطباء ). رفاء. ( منتهی الارب ): التیام ، کفشیر گرفتن زخم. ( ناظم الاطباء ).- || علاج کردن و چاره نمودن. ( ناظم الاطباء ).
|| ظروف و آلات مسینه و برنج شکسته که مکرر لحیم کرده باشند. ( از برهان ) ( از فرهنگ فارسی معین ). آلات مسینه و رویینه باشد که آن را به لحیم پیوند کنند. ( فرهنگ رشیدی ) : بیشتر بخوانید ...