کعم

لغت نامه دهخدا

کعم. [ ک َ ] ( ع مص ) بستن پتفوز شتر را تا نگزد و نخورد. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || ترسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه کعم فلانا الخوف فلایرجع. || بستن. ( از منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ). کعمت الوعاء؛ بستم سر خنور را. || بوسه دادن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).منه : کعم المراءة؛ بوسه داد آن زن را. || آب دهان کس را به دهان خود گرفتن در وقت بوسیدن ، منه : کعم المراءة. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

کعم. [ ک ِ ] ( ع اِ ) سلاحدان. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، کعام. || هرآنچه در وی چیزنهند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ج ، کعام.

فرهنگ فارسی

سلاحدان یا هر آنچه در وی چیزی نهند.

پیشنهاد کاربران

بپرس