- کظم غیظ ؛ فروخوردن خشم. ( یادداشت مؤلف ) :
کظم غیظ این است آن را قی مکن
تا بیابی در جزا شیرین سخن.
مولوی.
- کظم غیظ کردن ؛ فروخوردن و فرونشاندن خشم. ( یادداشت مؤلف ).- کظم کردن ؛ فرونشاندن خشم. ( یادداشت مؤلف ).
|| قفل کردن در. || برآوردن و بند کردن جوی. || بند کردن روزن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پرکردن مشک و بستن در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). منه کظم القریة. || باز ایستادن شتر از نشخوار و نشخوار نکردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ساکت شدن و خاموش گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ). و در این معنی است : کظم کظوماً بصیغه مجهول.
کظم. [ ک َ / ک َ ظَ ] ( ع اِ ) گلو. حلق. جای برآمدن نفس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اکظام.منه اخذوا بکظمهم ؛ یعنی گرفته شده راه نفس ایشان.
کظم. [ ک ُظْ ظَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کاظم. ( منتهی الارب ). رجوع به کاظم شود.