درازتر ز غم مستمند سوخته جان
کشیده تر ز شب دردمند خسته جگر.
فرخی.
حق سبحانه و تعالی ایام عمر مولانا صاحب الجلیل کافی الکفاة کشیده گرداناد. ( تاریخ قم ). || مایل بر درازی. نسبة دراز و باریک. ( یادداشت مؤلف ).- ابروی کشیده ؛ ابروی دراز و طویل و کمانی.
- بینی کشیده ؛ بینی باریک و دراز.
- چشم کشیده ؛ بادامی شکل :
لفظی فصیح و شیرین قدی بلند و چابک
رویی لطیف و زیبا چشمی خوش و کشیده.
حافظ.
- روی کشیده ؛ صورت مایل به درازی.- صورت کشیده ؛ صورت مایل به درازی.
|| به شکل تار درآمده. به شکل رشته درآمده : او را مردم سیستان زرورنگ خواندندی زیرا که راست به زر کشیده مانستی. ( تاریخ سیستان ).
شخصم ز فرقت تو چو زر کشیده شد
مویم ز حسرت تو چو سیم کشیده گیر.
معزی ( از آنندراج ).
دامن کشان همی شد در شرب زرکشیده صد ماهرو ز رشکش جیب و قصب دریده.
حافظ ( دیوان چ قزوینی و غنی ص 422 ).
|| به رشته درآورده : چهل تار دیبای زربفت گون
کشیده زبرجد به زر اندرون.
فردوسی.
|| مسلول. مُشَهَّر. آهخته. آهیخته. آخته. برهنه. ( یادداشت مؤلف ). از نیام برآورده و آن صفتی است شمشیر و خنجر و امثال آنرا : هزاران پیاده به پیش اندرون
کشیده همه خنجر آبگون.
اسدی.
به دست گوهربارش در آب و آتش رزم کشیده گوهرداری به گوهر آتش و آب.
مسعودسعد ( دیوان ص 44 ).
غلامان شمشیر کشیده از راه آب درآمدند از پس تخت متوکل و آن مرد مسخره چون فروغ شمشیر دید پنداشت که مگر بر عادت او را عذاب میدهند. ( مجمل التواریخ و القصص ).|| تحمل کرده. متحمل شده. ( یادداشت مؤلف ).
- بارکشیده ؛ متحمل بارشده. زحمت بار پذیرفته :
بارکشیده جفا پرده دریده هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ای است مشکلم.
سعدی.
- ستم کشیده ؛ مظلوم. ستم رسیده. ظلم دیده : که گر غمهای دیده بر تو خوانم
ستمهای کشیده بر تو رانم.
نظامی.
- سختی کشیده ؛ رنج دیده. سختی برده : هرکجا سختی کشیده تلخی چشیده ای را بینی خود را یکسره در کارهای مخوف اندازد. ( گلستان ). مردم معزول و سختی کشیده را باز عمل فرماید. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...