کشیدن


مترادف کشیدن: رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

معنی انگلیسی:
to draw, to drag, pull, haul, to carry, to weigh, to paint, portrait, to lead, to last, to prolong, protract, to stretch, extent, to serve, to extract, express, to smoke, to suffer, endure, culminate, drain, slide, picture, tow, trace, trail, description, receive, refine, strain, sweep, run, to pull, to haul, to protract, to stretchto extend, to serve(as food), to express

لغت نامه دهخدا

کشیدن. [ ک َ / ک ِدَ ] ( مص ) ( از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن. گسیل داشتن. سوق دادن. از جای به جائی نقل مکان دادن. ( یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن. منتقل ساختن :
که گستهم و بندوی را کرده بند
بزندان کشیدند ناسودمند.
فردوسی.
جزین هر که بودند خویشان اوی
بزندان کشیدند با گفتگوی.
فردوسی.
ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم
زتیغ و سلاح و ز تاج و ز تخت
بر ایران کشیدند و بربست رخت.
فردوسی.
لشکر کشید گرد جهان و به تیغ تیز
بگرفت از این کران جهان تا بدان کران.
فرخی.
نه بنالید از ایشان کس نه کس بتپید
باز آمد همگان را سوی چرخشت کشید.
منوچهری.
بضاعات که از اقصای مغرب می آرند به نزدیک ایشان می کشند. ( جهانگشای جوینی ). || تحشیدلشکر؛ آماده کردن لشکر و سوق دادن آن. سوق دادن لشکر. راندن لشکر :
به طوس و به گودرز فرمود شاه
کشیدن سپه سرنهادن به راه.
فردوسی.
هرآن پادشا کو کشیدی به جنگ
چو رفتی سپاهش بر کرم تنگ.
فردوسی.
از این روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید.
فردوسی.
من او را کشیدم به توران زمین
پراگندم اندر جهان تخم کین.
فردوسی.
بپرسید هر چیز و دریا بدید
وزان روی لشکر به مغرب کشید.
فردوسی.
سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه چه از اوزگندو از فاراب.
عنصری.
امیر بتافت و سوی ناحیت وی لشکر کشید. ( تاریخ بیهقی ). در روزگار مبارک این پادشاه لشکرها کشید. ( تاریخ بیهقی ).
دگر دادشان از هر امید بهر
وزانجا کشیدندلشکر بشهر.
اسدی.
کشیدند نزدیک دشمن سپاه
رسیدند هریک به یک روزه را.
اسدی.
زمرز بیابان چو برتر کشید
سپه را سوی شهر ساحر کشید.
اسدی.
پس برفتند و روی به حرب جالوت نهادند و داود در آنوقت که لشکر می کشیدبا گوسفندان بود. ( قصص الانبیاء ).
هرکجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک
نصرت و تأیید باشد همعنان و همرکاب.
سوزنی.
دگر آنکه برقصد چندین گروه
سپه چون کشم در بیابان و کوه.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( کشید کشد خواهد کشید بکش کشنده کشان کشیده کشش ) ۱ - ( مصدر ) امتداد دادن ممتد کردن دراز کردن منبسط کردن . ۲ - بسوی خود آوردن . ۳ - جذب کردن : ( طالع اگر مدد کند دامنش آورم بکف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف ) . ( حافظ ) آهن را نکشد و از خاصیت خود باز ندارد . یا بخود ( بخویشتن ) کشد . بسوی خود جذب کردن : یا آسمان مر زمین را از خویشتن دور کند یا آسمان مر آتش را بخویشتن کشد . ۴ - بردن حمل کردن : ( مسعود چنان فربه بود که هیچ اسب او را با سلاح نتوانست کشید مگر بدشواری ) . ۵ - تحمل کردن جفا کشیدن رنج کشیدن . ۶ - رسم کردن ثبت کردن : خطی کشید . ۷ - نقاشی کردن : ( تصویر ش را بکش . ) ۸ - وزن کردن سنجیدن : ( بست را کشید دو کیلو بود ) . ۹ - نوشیدن پیمودن : باده کشیدن قدح کشیدن : ( چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر از آن و هم ایمان ) . ( هاتف اصفهانی ) ۱٠ - بر آوردن بیرون کشیدن ( از غلاف ) : تیغ کشیدن شمشیر کشیدن . ۱۱ - تقدیم کردن : بمراسم خدمتگاری قیام نموده پیشکشها کشید . ۱۲ - حرکت دادن لشکر کشیدن . ۱۳ - ریختن ( غذا در ظرف ) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشید فقرا و مساکین بل کاف. مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند . ۱۴ - گستردن : سماط کشیدن ( سفره گستردن ) . ۱۵ - دود کردن تدخین : سیگار کشیدن قلیان کشیدن . ۱۶ - ( مصدر ) حرکت کردن رفتن در کشیدن : ( یکی باد سرد از جگر بر کشید بسوی گله دار قیصر کشید ) .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) امتداد د ادن . ۲ - به سوی خود آوردن . ۳ - بردن ، حمل کردن . ۴ - تحمُل کردن ، رنج بردن . ۵ - منجر شدن . ۶ - جذب کردن . ۷ - وزن کردن . ۸ - نقاشی کردن . ۹ - نوشیدن . ۱٠ - بیرون آوردن . ۱۱ - تدخین کردن ، دود کردن . ۱۲ - تقد

فرهنگ عمید

۱. حمل کردن.
۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶ ).
۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو کشید.
۴. خالی کردن، تهی کردن.
۵. جذب کردن به ویژه جذب مایعات.
۶. بیرون آوردن اسلحه، شمشیر، کارد، و مانند آن به قصد حمله یا تهدید: به روی هم شمشیر کشیدند.
۷. پوشاندن با پارچه، پرده، و مانند آن: بفرمود تا دیبه خسروان / کشیدند بر روی پور جوان (فردوسی۲: ۱/۵۳۶ ).
۸. کنار زدن: صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست / فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید؟ (حافظ: ۴۶۴ ).
۹. کش دادن، دراز کردن.
۱۰. مادۀ چیزی را استخراج کردن.
۱۱. دود کردن: سیگار کشید.
۱۲. سنجیدن، وزن کردن.
۱۳. نقاشی کردن، ترسیم کردن.
۱۴. [مجاز] تحمل کردن.
۱۵. گذراندن نخ، سیخ، و مانند آن از چیزی: مرواریدها را به رشته کشید.
۱۶. (مصدر لازم ) درآوردن، کندن: دندانش را کشید.
۱۷. گسترده شدن، امتداد یافتن.
۱۸. به طول انجامیدن، طول کشیدن.
۱۹. میل داشتن: دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن / که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد (حافظ: ۲۶۶ ).
۲۰. منجر شدن، انجامیدن، رسیدن: به سام نریمان کشیدش نژاد / بسی داشتی رزم رستم به یاد (فردوسی۲: ۳/۱۷۲۷ ).
۲۱. [قدیمی] سوق دادن، راندن: تهمتن سپه را به هامون کشید/ سپهبد سوی کوه بیرون کشید (فردوسی۲: ۴/۲۷۳ ).
۲۲. [قدیمی] بالا بردن، افراختن: هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است / گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را (حافظ: ۳۴ حاشیه ).
۲۳. (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] آشامیدن، نوشیدن: تو را گاه بزم است و آوای رود / کشیدن می و پهلوانی سرود (فردوسی۲: ۱/۳۰۱ ).
۲۴. [قدیمی] رفتن، روان شدن، حرکت کردن: ز ره سوی ایوان کشیدند شاد / همه رنج ها پهلوان کرد یاد (اسدی: ۱۹۲ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{draw} [ورزش] عمل به عقب کشیدن زه که به ذخیره شدن انرژی در کمان منجر می شود

واژه نامه بختیاریکا

( کشیدِن ) انجام شدن آمیزش
( کشیدِن ) دَرکَشیدِن
( کشیدِن ) کمک انسان به زایئدن ( حیوان )
( کشیدِن ) کوتاه آمدن؛ ناز کشیدن. مثلاً فعلا وا زس کشی تا جا ووفتی
درچیدن؛ سِرنیدِن

جدول کلمات

جر

مترادف ها

trace (فعل)
ضبط کردن، کشیدن، دنبال کردن، رسم کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن

figure (فعل)
حساب کردن، شمردن، کشیدن، مجسم کردن، تصویر کردن

heave (فعل)
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن

string (فعل)
به صف کردن، کشیدن، رشته کردن، به نخ کشیدن، زهدار کردن، نخ کردن، زه انداختن به

stretch (فعل)
منبسط کردن، کشیدن، بسط دادن، طولانی کردن، امتداد دادن، کش دادن، کش امدن، کش اوردن، گشاد شدن

drag (فعل)
کاویدن، کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، با تور گرفتن

pluck (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، گلچین کردن، لخت کردن، بصدا در اوردن، ناگهان کشیدن

draw (فعل)
نزدیک کردن، بیرون کشیدن، کشیدن، قرعه کشیدن، طرح کردن، دریافت کردن، گرفتار کردن، رسم کردن، منقوش کردن، طراحی کردن

haul (فعل)
حمل کردن، کشیدن، هل دادن

weigh (فعل)
سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن

pull (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن

avulse (فعل)
از جا کندن، کشیدن

drain (فعل)
کشیدن، زه کشی کردن، اب کشیدن از، زیر اب زدن

strap (فعل)
کشیدن، تیز کردن، با تسمه اویختن

lave (فعل)
چکیدن، کشیدن، شستشو کردن، ریختن

suffer (فعل)
کشیدن، سوختن، تحمل کردن، متحمل شدن، رنج بردن

subduct (فعل)
ربودن، کشیدن، بیرون بردن، تفریق کردن، کسر کردن

thole (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، گذاردن

shove (فعل)
کشیدن، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن

chart (فعل)
کشیدن، بر روی نقشه نشان دادن

plot (فعل)
کشیدن، توطئه چیدن، نقشه کشیدن، رسم کردن، طرح ریزی کردن

experience (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن

lengthen (فعل)
کشیدن، دراز کردن، طولانی کردن، دراز شدن

hale (فعل)
کشیدن، روانه کردن، سوی دیگر بردن

drawl (فعل)
کشیدن، کشیده حرف زدن، اهسته و کشیده ادا کردن

entrain (فعل)
کشیدن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن

evulse (فعل)
کشیدن، کندن، بازور بیرون کشیدن

snick (فعل)
کشیدن، گره زدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، به حرکت اوردن سهم

magnetize (فعل)
کشیدن، اهن ربا کردن

trawl (فعل)
کشیدن، با تور کیسه ای ماهی گرفتن

فارسی به عربی

اثر , ارفع , امتداد , تجربة , خیط , زن , سحب , عائق , عافیة , عان , عتلة , عزم , مخطط
( کشیدن (با یا ) ) بالوعة
( کشیدن(شمشیر ) ) دفعة

پیشنهاد کاربران

ناوه همان است که در تازی انرا سطل میگویند
و ناوه کشی را میدانیم. با اینهمه ناوه در این سروده تواند که تاوه نیز باشد و تاوه کشی و توه کشی تا کنون از کارهای سخت است
برگیر کلند و تبر و تیشه و تاوه
تا تاوه کشی خار زنی گرد بیابان.
در پارسی انچه را که واژگان یک زبان را با ان مینویسند دبیره نام دارد و انچه که با کشیدن گچ یا خامه پدید میاید نامش به پارسی. کشه و کشگ است از ان رو واژفرمای انرا کش گویند
چیزی را بر چیزی کشیدن: سُردادن، مالیدن، ساییدن
بسویی کشیدن=جلب/میشود در جدول/ ارمان عابد رشت
واژه کشیدن
معادل ابجد 384
تعداد حروف 5
تلفظ [ke ( a ) šidan]
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: kašītan]
مختصات ( کَ دَ ) [ په . ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
در زمینه دندانپزشکی یعنی extraction
آوردن
سوق دادن، منجر شدن، کسی یا چیزی را به طرفی کشیدن و بردن
امتداد دادن . [ اِ ت ِ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن . کشانیدن . ممتد کردن . استمرار دادن . اطاله .
امتداد دادن باعث شدن منجر شدن
متحمل شدن
مد، ترسیم، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن، تمدید
کشیدن :بیرون آوردن
دکتر کزازی در مورد واژه ی کشیدن می نویسد : ( ( کشیدن مصدری است برساخته در پارسی که از کش kaš در پهلوی بر آمده است . همتای کشیدن در پهلوی هختن hixtan و آهیختن ahixtan بوده است " آهیختن " در معنی بیرون کشیدن و ازنیام برآوردن شمشیر، در پارسی کاربرد یافته است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ببالید کوه، آبها بر دمید؛
سرِ رُستنی سویِ بالا کشید ) )
توضیح بیت : کوه برآمد و بالا برافراخت و آبها بر جوشیدند و گیاه بررُست و سر به سوی فراز بر کشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 ) .
کشیدن: رهسپار شدن و روی به راه آوردن است.
( ( ببستند از آن گرگساران هزار
پیاده به خواری کشیدند زار ) )
همان ص ۴۲۱

جر
کشیدن: منجر شدن
خدمتم آخر به وفایی کشد
هم سر این رشته به جایی کشد
یعنی: خدمت من سر انجام به وفا منجر شود. این رشته هم سرانجام به جایی می رسد. و نتیجه می دهد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳۲.
ترسیم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس