کشکین نانت نکند آرزو
نان سمین خواهی گرد و کلان.
رودکی ( لغت فرس ).
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام می و نان کشکین که دارد بنام.
فردوسی.
اگر نان کشکینت آید بکارور این ناسزا تره ٔجویبار.
فردوسی.
ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش.
فردوسی.
خردمندا چه مشغولی بدین انبار بی حاصل که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 137 ).
اگرم نان میده دست ندادنان کشکین بود به هر حالم.
حکیم نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).
|| از قروت. ( یادداشت مؤلف ). || آشی که قاتق آن کشک باشد: آش کشکین ، جامه پشمین ، خشت بالین باش گو. ( از آنندراج ).