کشوردار. [ ک ِش ْوَ ] ( نف مرکب ) دارنده کشور. پادشاه. کشورخدیو. || حارث شهر و حصار. ( آنندراج ) : نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشوردارست.
نصیر همدانی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) نگهبان کشور حارس شهر و حصار : ( نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشور دار است ) . ( نصیر همدانی )
فرهنگ عمید
نگهبان کشور.
پیشنهاد کاربران
ملک بان . [ م ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نگهبان ملک . حافظ مملکت . کشوردار. فرمانروا : ملک بانان را نشاید روز وشب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار. سعدی .