به سر بر افسر کشورخدایان
به تن بر زیور مهتر خدایان.
( ویس و رامین ).
ز هر شاهی و هر کشورخدایی به درگاهش سپاهی یا نوائی.
( ویس و رامین ).
هر آن خشتی که ایوان سرائی ست بدان کان از سر کشورخدائی ست.
ناصرخسرو ( روشنائی نامه ).
چون ز کشورخدای هفت اقلیم هفت لعبت ستد چو در یتیم.
نظامی.
به هر گوشه مهیا کرده جائی بر او زانو زده کشورخدائی.
نظامی.
ز کشورخدایان و شهزادگان نظر بیش کردی به افتادگان.
نظامی.
به درگاه توسر نهم بر زمین نه من جمله کشورخدایان چین.
نظامی.
نه کشورخدایم نه فرماندهم یکی از گدایان این درگهم.
سعدی.
اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است.
سعدی ( گلستان ).