کشنی

لغت نامه دهخدا

کشنی.[ ک ُ ] ( حامص ) گشنی. حالت فحل. رجوع به گشنی شود.

کشنی. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) بیشه. جنگل. جای درختان بسیار انبوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کشنی. [ ک ِ / ک ُ ]( اِ ) کرسنه. نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند. ( برهان ). گاودانه. کرشنه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کشنج یربوز . ۲ - دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقل. یمانیه .
کرسنه . نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند.

پیشنهاد کاربران

بپرس