کشمیهن. [ ک ُ م َ هََ ] ( اِخ ) قریتی است عظیم از قراء مرو. ( از یاقوت ). شهری است به خوارزم. ( یادداشت مؤلف ) : به کشمیهن آمد بهنگام روزچو برزد سر از کوه گیتی فروز.فردوسی.بتدبیر نخجیر کشمیهن است شب و روز دستورش آهرمن است.فردوسی.سپهبد ز کشمیهن آمد به مروشداز تاختن بادپایان چو غرو.فردوسی.