کشمکش کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
جنگ کردن، عداوت کردن، کشمکش کردن، دشمنی کردن
دست بیقه شدن با، کشمکش کردن
کشمکش کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نا سازگاری، دوگانگی، ناجور بودن، دگرمانی، ناسازی، ناهمتایی، ناهمسانی، ناهمگونی، نایکسانی
به کشمکش افتادن ؛ در کشمکش واقع شدن. گرفتاری پیدا کردن.
دوری کردن، خودداری کردن