کشفته

لغت نامه دهخدا

کشفته. [ ک َ ش َ / ک ُ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) پژمرده. خزان رسیده. ( ناظم الاطباء ) :
تا در بهار خوب و شکفته شود چمن
تا در خزان تباه و کشفته شود رزان.
امیرمعزی.
فسرده دیدم چون اخگر کشفته لبش
دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب.
مختاری.
بدم شکفته چنان کزدم نسیم درخت
شدم کشفته چنان از تف سموم گیاه.
عبدالواسع جبلی.
همیشه تا که سمن راکند شکفته بهار
همیشه تا که چمن را کند کشفته خزان
شکفته باد رخ ناصح تو پیوسته
کشفته باد دل حاسد تو جاویدان.
عبدالواسع جبلی.
این درد و غم و محنت و رنجم بفزوده
وان جان و دل و دیده و دینم بکشفته.
عبدالواسع جبلی.
شد باغ شکفته چو بهشت ملک العرش
شد راغ کشفته چو حسود ثقة الدین.
عبدالواسع جبلی.
ز تو باغ گردد کشفته به آذر
ز توراغ گردد شکفته به نیسان.
عبدالواسع جبلی.
|| پراکنده شده. پریشان شده. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) :
یکی را خانه شادی کشفته
یکی را باغ پیروزی شکفته.
( ویس و رامین ).
قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است.
( ویس و رامین ).
بریده باد بندجان شهرو
کشفته باد خان و مان ویرو.
( ویس و رامین ).
کنون پیش از این کاین کشفته سپاه
شکست آرد و کار گردد تباه.
اسدی.
این کشفته کند روان چو سموم
وان شکفته کند جهان چو نسیم.
عبدالواسع جبلی.
خصمت کشفته رای و محبت شکفته روی
از رای چون ستاره و روی چو ماه تست.
عبدالواسع جبلی.
|| معدوم شده. از بین رفته. نابود شده. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پراکنده کرده پریشان ساخته . ۲ - پژ مرده مقابل شکفته : یکی را خان. شادی کشفته یکی را باغ پیروزی شکفته . ( ویس ورامین ) ۳ - معدوم نابود شده .

فرهنگ معین

(کُ شُ تِ یا کَ شَ تَ ) (ص مف . ) ۱ - پریشان ، پراکنده . ۲ - پژمرده ، افسرده .

فرهنگ عمید

۱. افسرده، پژمرده: فسرده دیدم چو اختر کشفته لبش / دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب (عثمان مختاری: ۳۱ ).
۲. پراکنده، متفرق.

پیشنهاد کاربران

بپرس