- برکشفتن ؛ گشودن. ( از ناظم الاطباء ). برداشتن :
دل برگرفته ام ز بد و نیک روزگار
تا پرده های راز فلک برکشفته ام.
کمال الدین اسماعیل ( از جهانگیری ).
|| پراکنده شدن. پریشان شدن. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان ) : دولت آنها فرتوت شد و کار کشفت
هرکه فرتوت شود هرگز برنا نشود.
منوچهری.
کشفتند بزم می رودو بادپراکنده شد انجمن مست و شاد.
اسدی.
|| پژمرده شدن. پژمرده گشتن. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ) : شکفته بدم چون به نیسان درخت
کشفته شدم چون به آبان گیاه.
عبدالواسع جبلی ( از جهانگیری ).
|| نابود و معدوم شدن. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ).- برکشفتن یا بکشفتن ؛ نابود کردن :
سخنهائی چنان دلگیرگفتی
که خانه صابری را برکشفتی.
( ویس و رامین ).
بکشفت سپهر باز بنیادم بشکست زمانه باز پیمانم.
مسعودسعد.
چو زر به سایل بخشی بدست خویش مده که از نهیب تو گردد بر او کشفته نگار.
حکیم سوزنی.