زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی ( بوستان ).
بجای سکندر بمان سالهابه دانادلی کشف کن حالها.
حافظ.
|| آشکار کردن. هویدا کردن : ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف.
سوزنی.
|| پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. ( یادداشت مؤلف ) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. ( گلستان ). || استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن. || حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن. || تفسیر کردن. شرح دادن. ( یادداشت مؤلف ).