کشف. [ ک َ ش َ ] ( ع مص ) شکست خوردن. ( منتهی الارب ).
کشف. [ ک ُ] ( اِ ) سیم و نقره سوخته. || سواد زرگری. || زفت. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ).
کشف. [ ک َ ش َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 11هزارگزی شمال باختری مشهد و یک هزارگزی جنب کشف رود. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و دارای 153 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
کشف. [ ک َ ش َ ] ( اِ ) لاک پشت. کاسه پشت. سولاخ پا. باخه. سلحفاة. سلحفاد. ( یادداشت مؤلف ). سوراخ پا :
چون کشف انبوه غوغائی بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.
رودکی.
روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده رادر بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف.
( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
زهره سلحفات را که اهل خراسان کشف گویند خاصیتی است در این باب. ( ذخیره خوارزمشاهی ).ابلیس کشف وار درآردبه کشف سر
چون میر برآرد بکتف گرز گران را.
ابوالفرج رونی.
یکی شربت آب خلافت که خوردکه نه شد شکمش چو پشت کشف.
مسعودسعد.
گه مناظره هر فاضلی که سرورترز شرم پیش تو سردر شکم کشد چو کشف.
عبدالواسع جبلی.
زانسان که سرکشد کشف اندر میان سنگ از جود تو نیاز سر اندر عدم کشید.
عبدالواسع جبلی.
روز حربت چون کشف از بیم جان خویشتن گردد اندرسنگ پنهان اژدهای جان شکر.
عبدالواسع جبلی.
ای شیر دلی کز فزع تیغ توتنین در کوه بکردار کشف زیر حجر شد.
عبدالواسع جبلی.
ای از فزغ نیزه پیچیده چو مارت در کوه خزنده چو کشف زیر حجر مار.
عبدالواسع جبلی.
به سنان کشف کنی راز دل از سینه خصم گر بود خصم ترا سینه سنگین چو کشف.
سوزنی.
ور ز بی سنگی سر دل خود کشف کنددر زمان زیر و زبر سنگ شود همچو کشف.بیشتر بخوانید ...