کشش کردن

لغت نامه دهخدا

کشش کردن. [ ک ُ ش ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کوشش کردن. ( ناظم الاطباء ).

کشش کردن. [ ک ُ ش ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیکار کردن. نبرد کردن. جنگ کردن. || کشتن. قتل کردن. || ذبح کردن. ( ناظم الاطباء ) : با ارطیون پنجاه هزار مرد بود که از حصار بیرون آمد و با عمروبن العاص حرب کرد و عمرو او را هزیمت کرد و بسیار کشش کرد و ارطیون به حصار بیت المقدس اندر شد. ( ترجمه طبری بلعمی ). در اهواز دو شهر بنا کرد یکی را ایران شابور نام کرد و دیگری را سوسن نام کرد و به شام اندر شد و آنجا کشش های بسیار کرد و غارتها. ( ترجمه طبری بلعمی ). دست به شمشیر بردند و بر هیچکس ابقائی ننمودند و سه شبانروز کشش کردند. چون از کار کشش بلخ فارغ شد. ( جهانگشای جوینی ). مستعین مفلح ترکی را بفرستاد تا کشش کرد و مال بسیار جمع کرد. ( تاریخ قم ص 163 ). غارت می کردند و برده می بردند و کشش بسیار می کردند. ( تاریخ قم ص 248 ).

فرهنگ فارسی

پیکار کردن . نبرد کردن

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص م . ) پیکار کردن ، نبرد کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس