کشش

/keSeS/

مترادف کشش: امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد

معنی انگلیسی:
drive, affinity, allure, appeal, attraction, draft, draw, fascination, gravitation, haul, interest, kill, pull, strain, stress, tension, tug, draught, haulage, elasticity

لغت نامه دهخدا

کشش. [ ک َ ش ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از کشیدن. عمل کشیدن. ( یادداشت مؤلف ). عمل حمل کردن. عمل بردن. تحمل. بردن : اگر به حکمت خود به دوستی بلا فرستد به عنایت خود آن دوست را قوت کشش آن بار دهد. ( انیس الطالبین بخاری ).
منه بیش از کشش تیمار بر تن
بقدر زور من نه بار بر من.
نظامی.
|| جذب. جاذبه. جلب. جذبه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : در خاطر کششی پیدا شد که حلقه بر در این خانه زنم همینکه دست بر در آن خانه رسانیدم... بعد از مدتی مرا کششی پیدا آمد بطرف بخارا نتوانستم توقف کردن. ( انیس الطالبین بخاری ) این گفتم کشش من زیاده شد آن طعام را بر همان حال گذاشتم و روی در آن ریگستان آوردم من چرا از غیر تو ترا طلبم این گفتم کشش من زیاده شد. ( انیس الطالبین بخاری ).
کشش خود نخواهم من آهنین جان
که از سنگ آهن ربا می گریزم.
خاقانی.
گرچه رهرو نکند وقفه کنم وقفه ازانک
کشش همت اخوان بخراسان یابم.
خاقانی.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.
خاقانی.
رفتی اگر نامدی آرام تو
طاقت عشق از کشش نام تو.
نظامی.
طبایع جز کشش کاری ندانند
حکیمان این کشش را عشق خوانند.
نظامی.
مار مخوان کاین رسن پیچ پیچ
با کشش عشق تو هیچ است هیچ.
نظامی.
کششهایی بدان رغبت که باید
چو مغناطیس کاهن را رباید.
نظامی.
چون کشش از حد و غایت درگذشت
هم وسائط رفت و هم اغیار شد.
عطار.
بی موکل بی کشش از عشق دوست
زانکه شیرین کردن هر تلخ ازوست.
مولوی.
پارسی گوئیم یعنی این کشش
زآن طرف آید که آمد این چشش.
مولوی.
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن.
حافظ.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد.
حافظ.
هرذره که بینی از کم و بیش
دارد کششی به مرکز خویش.
امیرحسینی سادات.
|| عمل راه رفتن شبانروزی را گویند بر سبیل تواتر. ( از برهان ). || رفتار با ناز و غمزه و عشوه و کرشمه و شادمانی و جاذبه به ایماء واشارات. ( از برهان ). || طول مدت. امتداد زمان. ( انجمن آرای ناصری ). مد. ( یادداشت مؤلف ). || عمل تدخین تنباکو و توتون. ( یادداشت مؤلف ): این تنباکو رنگش بد است اما کشش آن خوبست. || عمل با کمان زدن ذوات الاوتار مثل ویلن ، مقابل گَزِش. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) پَی. چون سریشم سفت. || وزن. || دایره.( یادداشت مؤلف ) : نباید که را چند نون باشد و یا نون به ری ماند و چشمهای واو و قاف و فا درخور یکدیگر و بریک اندازه بود نه تنگ و نه فراخ و کشش «ن » و «ق » و «ص » همچنین. ( نوروزنامه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مخفف کوشش، نگاکشیدن، قتل، کشتار
( اسم ) ۱ - کشتن قتل : سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ص کافر انرا شکسته بود و کشش و غارت کرده ... یا کشش یا بخشش . در بعضی نواحی ایران ( از جمله خراسان ) عادت چنین بود که هر گاه حاکمی یا بزرگی بمحلی وارد میشد مردم محل برسم استقبال بیرون میرفتند و با خود گاوی یا گوسفند ی میبردند و پیش وارد بر خاک می افکندند و میگفتند : کشش یا بخشش ? و اختیار با شخص وارد بود که اجازه دهد و این عمل را خون کردن میگفتند و جزو آیین پذیره در استقبال بود ( فروزانفر . تعلیقات فیه ما فیه )
مخفف کوشش

فرهنگ معین

(کُ ش ) (اِمص . ) کشتن ، قتل .
(کِ ش ) (حامص . ) ۱ - جاذبه . ۲ - ناز و کرشمه .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] جذابیت.
۲. کشیدن، حمل کردن.
۳. (اسم ) (فیزیک ) نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود.
۴. [مجاز] تمایل عاطفی، گرایش.
۵. [مجاز] ظرفیت پذیرش، تحمل.
۶. امتداد دادن: کشش صدا.
۷. [قدیمی، مجاز] تلاش.
=کوشش
کشتن، قتل، کشتار: صواب است پیش از کشش بند کرد / که نتوان سر کشته پیوند کرد (سعدی۱: ۵۱ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{elasticity} [اقتصاد] نسبت تغییرات متناسب یک متغیر به تغییرات متناسب متغیر دیگر که عددی بدون یکا است
{extension} [علوم پایۀ پزشکی] 1. حرکتی که در آن زاویۀ بین استخوان ها یا بخش های بدن افزایش می یابد یا از بین می رود 2. بخش ها یا اعضای اندامی را هم راستا کردن
{length} [زبان شناسی] در آواشناسی، طولانی کردن زمان تولید آوا که در برخی زبان ها ارزش واجی دارد
{tension} [زیست شناسی] نیرویی که باعث مقاومت سطوح جداکنندۀ یاخته ها در مقابل پارگی می شود
{traction , txn} [ارتاپزشکی] کشیدن یک اندام یا مهره برای قرار دادن آن در راستای طبیعی بعد از شکستگی یا دررفتگی

گویش مازنی

/kashesh/ توزین، وزن کردن

دانشنامه عمومی

کشش (اقتصاد). در اقتصاد کشش ( به انگلیسی: Elasticity ) به معنی درصد تغییر در یک متغیر نسبت به درصد تغییر در سایر عوامل مؤثر بر آن متغیر است. معمولاً کشش در اقتصاد به کشش قیمتی، کشش جانشینی و کشش درآمدی تقسیم می شود. البته طبق گفته آلبرت طاها آنفایر اقتصاددان مطرح دانشگاه ییل آمریکا این ادعاها مربوط به دوره تکنوکرات ها بوده و در جوامع مدرن کشش ارتباطی به افزایش قیمت ندارد و مثالا اگر قیمت پیاز را افزایش دهیم و کشش ثابت باشد افزایش قیمت تغییری در تقاضا ندارد. این نظر جنجالی پایه های تئوری علم اقتصاد را به چالش کشیده و بحث روز جوامع اقتصادی میباشد.
• کشش تقاضا
کشش قیمتی تقاضا
کشش متقابل تقاضا
• کشش درآمدی تقاضا
• کشش قیمتی عرضه
درصد تغییرات تقاضای یک کالا نسبت به ( تقسیم بر ) درصد تغییرات قیمت همان کالا.
• ۱ - هر چه تعداد جانشین های کالایی بیشتر باشد، کشش قیمتی آن نیز بیشتر است؛ زیرا افزایش قیمت کالایی که جانشین های زیادی دارد، مصرف کننده را به مصرف کالای جانشین ترغیب می کند. مثلاً آب معدنی هایی با مارک های متفاوت، کشش قیمتی زیادی دارند. با افزایش قیمت یک مارک، مصرف کننده مارک دیگر را جانشین می کند.
• ۲ - هر چه سهم بیشتری از درآمد فرد صرف کالایی شود، کشش تقاضای آن بیشتر می شود. مثلاً فرد به تغییر قیمت کالایی که بخش کوچکی از درآمد او را به خود اختصاص می دهد - مانند نمک - نسبت به کالایی که بخش بزرگی از درآمد او را به خود اختصاص می دهد - مانند اجاره خانه اش - حساسیت کمتری نشان می دهد.
• ۳ - هرچه تعداد کاربردهای یک کالا بیشتر باشد کشش قیمتی آن نیز بیشتر خواهد بود. افزایش قیمت کالایی مانند آلومینیوم که کاربردهای متعددی دارد سبب می شود تا از آن در موارد کم اهمیت تر کمتر استفاده شود.
• ۴ - برای هر کالا هر چه قیمت کمتر باشد واکنش مصرف کننده نسبت به تغییرات قیمت و کشش کالا کمتر است.
• ۵ - هر چه طول دوره زمانی تصمیم گیری بیشتر باشد، کشش تقاضا بیشتر خواهد شد؛ زیرا امکان یافتن کالاهای مشابه و جانشین در بلندمدت افزایش خواهد یافت.
واکنش مصرف کننده در قبال تغییرات قیمت کالا همان مفهوم کشش است. استراتژی یک تولیدکننده برای تغییر قیمت کالاها طی زمان به چندین عامل از جمله کشش قیمتی آن کالا بستگی دارد؛ به نحوی که با افزایش قیمت کالای با کشش درآمد وی کاهش یافته و سیاست مشابه برای کالای کم کشش اثری معکوس خواهد داشت. تحلیل نیروها یا متغیرهای تأثیرگذار بر تقاضا و تخمین صحیح از اثر کمی آن ها بر فروش ( کشش ها ) برای واحد تولیدی مهم است زیرا در این صورت می تواند بهترین تصمیمات را در کوتاه مدت گرفته و برنامه رشد بلندمدت خود را تنظیم کند.
عکس کشش (اقتصاد)عکس کشش (اقتصاد)

کشش (فیزیک). کشش یا تنش ( به انگلیسی: Tension ) در علم فیزیک به اندازهٔ نیروی کششی اعمال شده به وسیله یک طناب، کابل، زنجیر و موارد مشابه آن ها به یک جسم دیگر گفته می شود. کشش متضاد فشار است. از آنجایی که کشش، اندازهٔ نیرو است، واحد اندازه گیری آن نیوتن ( و در بعضی مواقع پوند - نیرو و غیره کیلوگرم - نیرو ) بوده و همیشه موازی جهتی محاسبه می شود که طناب، اعمال نیرو می کند. در سامانه هایی که در آن ها جسمی به وسیلهٔ طناب نگه داشته شده است، دو حالت وجود دارد: شتاب صفر بوده و تعادل برقرار است یا شتاب صفر نیست و یک نیروی اصلی و عمده وجود دارد. در این جا، جرم طناب ناچیز فرض می شود.
هنگامی که مجموع تمام نیروهای اعمال شده در یک سامانه، صفر باشد، تعادل برقرار است.
برای نمونه، سامانه ای فرض می شود که شامل جسمی است که به وسیله طنابی با نیروی کششی T به صورت عمودی آویزان شده است. این سامانه دارای سرعت ثابت بوده و در حال تعادل است؛ زیرا نیروی کششی طناب ( که جسم مورد نظر را به سمت بالا می کشد ) برابر است با نیروی گرانش mg که جسم را به سمت پایین می کشد.
سامانه، زمانی تحت یک نیروی عمده است که یک نیروی نامتوازن به آن اعمال شود؛ به عبارت دیگر، در این حالت مجموع همهٔ نیروهای اعمال شده، برابر صفر نیست. در واقع، همیشه شتاب و نیروی عمده، در کنار هم هستند.
برای مثال در سامانه ذکرشده در بالا، فرض کنیم جسم آویزان شده دارای سرعت افزایش یابندهٔ ( شتاب مثبت ) رو به پایین است؛ پس با این حساب، در جایی از این سامانه، یک نیروی عمده اعمال می شود. در این مورد شتاب منفی حاکی از این است که | m g | > | T | .
در یک مثال دیگر فرض می کنیم دو جسم الف و ب که به ترتیب دارای جرم m 1 و m 2 هستند، به وسیله طنابی غیرکشسان و یک قرقرهٔ بدون اصطکاک به یکدیگر وصل شده اند. به جسم الف دو نیرو اعمال می گردد: نیروی وزن ( w 1 = m 1 g ) که به سمت پایین وارد می شود و نیروی کشش T که به وسیلهٔ طناب و به سمت بالا اعمال می گردد. اگر جسم الف دارای جرمی بیشتر از جسم ب باشد ( m 1 > m 2 ) ، پس نیروی عمدهٔ F 1 که به جسم الف وارد می شود، برابر است با w 1 − T . بنابراین m 1 a = m 1 g − T .
اجسام طناب مانند، در نظریه های نسبیتی، ازقبیل طناب هایی که در برخی از نمونه های فعل و انفعالات بین کوارک ها یا در نظریه ریسمان استفاده می شوند نیز شامل کشش هستند. طناب ها در اصطلاح جهان شان تجزیه وتحلیل می شوند. نیرو معمولاً با طول طناب متناسب است. در نتیجه، کشش در بیشتر طناب ها مستقل از مقدار ارتجاع است.
عکس کشش (فیزیک)عکس کشش (فیزیک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کشش (اقتصاد). کِشِش (اقتصاد)(elasticity)
در اقتصاد، معیاری برای اندازه گیری عکس العمل متغیّری به متغیّری دیگر. این گونه معیارها برای آزمایش تأثیر تغییرات قیمت ها و درآمدها بر تقاضا و عرضه به کار برده می شوند. کشش تقاضا نسبت به قیمت، واکنش تغییرات مقدار تقاضا به تغییر قیمت محصول را اندازه می گیرد و بدین صورت محاسبه می شود: درصد تغییر مقدار تقاضا/درصد تغییر قیمت؛ مثلاً اگر قیمت کَره دَه درصد کاهش و تقاضا برای کره بیست درصد افزایش یابد، کشش تقاضا نسبت به قیمت برابر ۲+ خواهد بود. کالاهایی را که کشش تقاضای آن ها به قیمت کمتر از یک باشد، کالاهای بی کشش گویند. کالاهایی را که انعطاف پذیری تقاضای آن ها به قیمت بیشتر از یک است، کالاهای باکشش گویند. تقاضا برای کالاهای ضروری، مانند آب، بی کشش است؛ حتی اگر قیمت آب تغییرات زیادی داشته باشد، تقاضا برای این کالا تقریباً تغییری نمی کند. کشش تقاضا نسبت به درآمد، واکنش تغییرات میزان تقاضا به تغییر درآمد را اندازه گیری می کند و چنین محاسبه می شود: درصد تغییر میزان تقاضا/درصد تغییر درآمد؛ مثلاً، اگر درآمد دَه درصد افزایش و تقاضا برای گوشت بیست درصد افزایش یابد، در این صورت کشش تقاضا نسبت به درآمد برابر ۲+ خواهد بود.

کشش (پزشکی). کِشش (پزشکی)(traction)
در پزشکی، استفاده از مجموعه ای از وزنه ها و قرقره ها، برای کشیدن قسمت انتهایی اندام شکسته. با اعمال کشش، استخوان شکسته در راستای درست ترمیم می شود.

کشش (فیزیک). کِشش (فیزیک)(tension)
در فیزیک، نیروی تنشی پدیدآمده در ماده ای که به حالت کشیدگی درآمده است. در تار یا سیم کشیده شده، کشش سبب می شود که نیروی کششی مساوی و در جهت مخالف با تنش وارد بر دو سر تار یا سیم پدید آید. کشش یا نیروی کششی را برحسب نیوتون اندازه گیری می کنند.

مترادف ها

attraction (اسم)
جذب، جاذبه، جلب، کشش، کشندگی

tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

reach (اسم)
حصول، کشش، حیطه، رسایی، برد

extension (اسم)
مد، اضافی، بسط، توسعه، کشش، تمدید، گسترش، تعمیم، توسیع، تلفن فرعی

tension (اسم)
بحران، کشش، تیرگی، کشمکش، فشار، تشنج، سفتی، تنش، تمدد، قوه انبساط

tug (اسم)
تقلا، کوشش، کشش، زحمت، یدک کش

magnetism (اسم)
جذبه، کشش، خاصیت مغناطیسی، اهن ربایی

draw (اسم)
کشش، قرعه کشی

haul (اسم)
کشش، حمل و نقل

gravitation (اسم)
تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه

traction (اسم)
کشش، انقباض

pull (اسم)
کشش

strain (اسم)
خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، اسیب، زور، درد سخت، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان

twitch (اسم)
کشش، تکان ناگهانی، حرکت یا کشش ناگهانی

inducement (اسم)
وسیله، کشش، موجب، انگیزه

haulage (اسم)
کشش

towage (اسم)
کشش، یدک کشی، عوارض یدک کشی

twitch grass (اسم)
کشش، حرکت یا کشش ناگهانی

فارسی به عربی

اجهاد , توتر , جاذبیة , حافز , سحب , شدة , عتلة , مغناطیسیة , هزة , وصول

پیشنهاد کاربران

کُشِش: کشتن، قتل .
کششke ( a ) šeš
معنی
۱. [مجاز] جذابیت.
۲. کشیدن؛ حمل کردن.
۳. ( اسم ) ( فیزیک ) نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود.
۴. [مجاز] تمایل عاطفی؛ گرایش.
۵. [مجاز] ظرفیت پذیرش؛ تحمل.
...
[مشاهده متن کامل]

۶. امتداد دادن: کشش صدا.
۷. [قدیمی، مجاز] تلاش.
مترادف
امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد
طبایع جز کشش کاری ندانند
حکیمان این کشش را عشق خوانند

جذب کردن
کشش قیمتی=بالابردن قیمت تا اخرین حد
مورد کشش قرار دادن=بررسی کردن
جذبه
به معنایی کشیدن و جاذبه

( اسم مصدر )
کشتن، کشتار
سعدی میگوید:
صوابست پیش از کشش بند
کرد که نتوان سرکشته پیوند کرد
جذابیت
جلب نظر
کاملاً درست

در گویش یزدی ، هر گاه بگویند در دامن او گفته می شود، کَشش .

بپرس