کشح

لغت نامه دهخدا

کشح. [ ک َ ] ( ع مص ) دشمنی نمودن و در دل دشمنی داشتن. || پراکنده کردن گروه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کشحت الدابة؛ دنب رامیان هردو پای درآورد. || روفتن خانه را.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || متفرق و پراکنده گشتن قوم از آب ، کشح القوم عن الماء. ( از منتهی الارب ). || داغ کردن با آتش شتر رادر موضع کشح. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

کشح. [ ک َ ] ( ع اِ ) تهیگاه. ( منتهی الارب ). یقال طوی عنه کشحه ؛ ای قطعنی و خوی کشحه علی الامر؛ ای اضمره و ستره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شبه سفید که مورچه نامندش. ج ، کُشوح. ( منتهی الارب ).

کشح. [ ک َ ش َ ] ( ع اِ ) بیماری تهیگاه که بداغ کردن به شود. ( منتهی الارب ). درد پهلو که ذات الجنب نامندش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بیماری تهیگاه که با داغ کردن به شود . ۲ - درد پهلو ذات الجنب .
دشمنی نمودن و در دل دشمنی داشتن یا پراکنده کردن گروه

فرهنگ معین

(کَ شَ ) [ ع . ] (اِ. ) تهیگاه ، ج . کشوح .

پیشنهاد کاربران

بپرس