کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر.- کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن : کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. ( یادداشت مؤلف ) .