ز کشتی گرفتن سخن بود دوش
نگیرم فریب تو زین در مکوش.
فردوسی.
به کشتی گرفتن نهادند سرگرفتندهر دو دوال کمر.
فردوسی.
چه با آتش گرفتن بند و کشتی چه با شمشیر او کردن جدالا.
عنصری.
بدان روزگار جوانی... ریاضتها کردی چون کشتی گرفتن. ( تاریخ بیهقی ). همت او برکشتی گرفتن و مشت زدن... ( المضاف الی بدایع الازمان ص 29 ). یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود و سیصدو شصت بند فاخر بدانستی. ( گلستان سعدی ).ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبر دستان
بود در خاک دایم هر که با گردون درآویزد.
صائب.
قناعت پیشه را دست طمع در آستین باشدگرفتن گر همه کشتی است صاحب فن نمی گیرد.
شفیع اثر( از آنندراج ).
|| پیچیدن. با کاری مشکل در آویختن و بدان مشغول شدن تا مشکل حل شود. بکار مشکل دست یازیدن. گلاویز شدن. برآمدن. زور آزمائی کردن : محمود مردی دین دار و متقی بود و با عشق ایاز بسیار کشتی گرفتی تا از شارع شرع و منهاج حرمت قدمی عدول نکرد. ( چهار مقاله عروضی ).سوزنی در مدح او باقافیه کشتی گرفت
قافیه شدنرم گردن گرچه توسن بود و گست.
سوزنی.