کشتی کردن. [ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اصطراع. کشتی گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). لباخ. تبذخ. ( منتهی الارب ) : بکین هرزمان پیشدستی کنم به یک دست با پیل کشتی کنم.اسدی.