کشتی راندن ؛ سوق دادن کشتی. بردن کشتی :
مرد ملاح تیز اندک رو
راند بر باد کشتی اندر ژو.
عنصری.
امیر در کشتی نشست و ندیمان و مطربان و غلامان در کشتی های دیگر نشسته بودند، همچنان میراندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 239 ) .
... [مشاهده متن کامل]
بهر بادخرمن نشاید فشاند
نه کشتی توان نیز بر خشک راند.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 71 ) .
بعد از آن کشتی بکنار راندند. ( مجمل التواریخ و القصص ) . و بادبانها برکشیدند و براندیم. . . چون روز شد پنجاه فرسنگ رانده بودیم [ کشتی خود را ]. ( مجمل التواریخ و القصص ) . چندانکه عقود کشتی بساعدبرپیچید و بر بالای ستون رفت ، ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. ( گلستان ) .
خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا
کشتی ما را رانده ست بگرداب بلا.
ملک الشعراء بهار.