کشتگی. [ ک ِ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) کشاورزی. برزیگری. برزگری. عمل فلاحت. عمل زراعت. دهقنت.کشتگی. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) کشته شدگی. حالت و چگونگی کشته. مقتول واقعشدگی : در کشتگیم امید آن هست کآری به بهانه بر سرم دست.نظامی.- کشتگی در راه خدا ؛ شهادت. ( ناظم الاطباء ).