کشتگی

لغت نامه دهخدا

کشتگی. [ ک ِ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) کشاورزی. برزیگری. برزگری. عمل فلاحت. عمل زراعت. دهقنت.

کشتگی. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) کشته شدگی. حالت و چگونگی کشته. مقتول واقعشدگی :
در کشتگیم امید آن هست
کآری به بهانه بر سرم دست.
نظامی.
- کشتگی در راه خدا ؛ شهادت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کشته شدگی . حالت و چگونگی کشته

پیشنهاد کاربران

بپرس