کشتار کردن


معنی انگلیسی:
butcher, massacre, slaughter, to engage in massacre, to slaughter animals

مترادف ها

shamble (فعل)
تلوتلو خودن، کشتار کردن

slay (فعل)
بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن، کشتار کردن، با خشونت کشتن

slaughter (فعل)
سلاخی کردن، کشتار کردن

فارسی به عربی

ذبح
اغتل

پیشنهاد کاربران

جوی خون راندن ؛ جاری ساختن جوی خون. جوی خون روان کردن. کنایه از خون همه ریختن. کشتار بسیار کردن :
بهر جا که بنهد همان شاه روی
همی راند از خون بدخواه جوی.
دقیقی.
ز خون جوی رانم بمازندران
بخاک اندرآرم سر سروران.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
که امروز من ازپی کین اوی
برانم ز خون یلان چند جوی.
فردوسی.
که گردد بآورد با من درون
بدان تا برانم ازو جوی خون.
فردوسی.
بهر حمله خیلی فکندی نگون
بهر زخم جویی براندی ز خون.
اسدی.
چون روز شد جوی خون رانده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 81 ) .
هرسو که طواف زد سر افشاند
هر جا که رسید جوی خون راند.
نظامی.

دامن در خون کشیدن ؛ بسیار کشتن. کشش بسیار کردن. از کشته جوی خون روان ساختن :
خود و سرکشان سوی جیحون کشید
همی دامن از خشم در خون کشید.
فردوسی.
- || به کشتن دادن :
گرایدون که زین روی جیحون کشد
...
[مشاهده متن کامل]

همی دامن خویش در خون کشد.
فردوسی.
- || آلودن بخون :
دامن از اشک می کشم در خون
دوست دامن بمن کی آلاید.
خاقانی.

بپرس