کشت کردن. [ ک ِ ک َدَ ] ( مص مرکب ) زراعت کردن. فلاحت کردن. زرع. حرث. احتراث. ازدراع. حراثة. ( ترجمان القرآن ) ( حبیش تفلیسی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) : هین مگو کاینک فلانی کشت کرددر فلان سال و ملخ کشتش بخورد.مولوی.خوبکاران او چو کشت کنندگاو در خرمن بهشت کنند.اوحدی.چو دستت می دهد امروز کشتی بکن کز وی بفردا در بهشتی.پوریای ولی.
( مصدر ) کاشتن زراعت کردن : ( رنج بردی کشت کردی آب دادی بر درو گرت دونی از حد خامی در آید گو در آی ) ( سنائی )
cultivate (فعل)کشت کردن، زراعت کردن، ترویج کردن، خیش زدن، خیش کشیدنtill (فعل)کشت کردن، زراعت کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، زمین را کاشتن