کشت و درود

لغت نامه دهخدا

کشت و درود. [ ک ِ ت ُ دُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کشت و درو. کشت و برز. زرع. کشت. فلاحت.کشاورزی. عمل کاشتن و درو کردن. امور کشاورزی. رجوع به همین ترکیب و شواهد آن ذیل کشت شود :
از ایران پراکنده شد هرکه بود
نمانداندر آن بوم کشت و درود.
فردوسی.
بجستند بهره ز کشت و درود
نرسته است کس پیش از این نابسود.
فردوسی.
چو دردانه باشد تمنای سود
کدیور درآید به کشت و درود.
نظامی.

فرهنگ فارسی

کشت و درو . کشت و برز

پیشنهاد کاربران

کشت و درود ؛ زراعت و کشاورزی :
تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شد کار.
رودکی.
ز کابل برآید به خورشید دود
نه آباد ماند نه کشت و درود.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

ز کابل برآید به خورشید دود
نماند برین بوم کشت و درود.
فردوسی.
ز ایران پراکنده شد هر که بود
نماند اندر آن مرز کشت و درود.
فردوسی.
بر آن مرز کهسار بر هرچه بود
ز برگ درخت و ز کشت ودرود.
فردوسی.
زمینی که آبادهرگز نبود
برو بر ندیدند کشت و درود.
فردوسی.
ببردند بی مایه چیزی که بود
که نه گنجشان بُد نه کشت و درود.
فردوسی.
پرانبوه مردم یکی جای بود
همه بومشان باغ و کشت و درود.
اسدی

بپرس