ما نقش دیگران ز ورق می کنیم کشت.
اوحدی ( از انجمن آرا ).
کشت. [ ک ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ) زراعت. کشاورزی. زرع. اَکّاری. مؤاکره. حرث :
به کشت ار برد رنج کشورزیان
چنان کن که ناید به کشور زیان.
اسدی.
جهان زمین و سخن شخم و جانت دهقان است به کشت باید مشغول بود دهقان را.
ناصرخسرو.
- کشت و درود ؛ کاشتن و درودن. کشاورزی. عمل کشاورزی اعم از کشتن و درو کردن و برداشتن. کشت و برداشت : تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
رودکی.
زمینی که آباد هرگز نبودبرو بر ندیدند کشت و درود.
فردوسی.
از ایران پراکنده شد هرکه بودنماند اندر آن بوم کشت و درود.
فردوسی.
به کابل دگر سام را هرچه بودز باغ و ز کاخ و ز کشت و درود.
فردوسی.
نخوری از رز و از صنعت و از کشت و درودبر به تابستان تاش آب زمستان ندهی.
ناصرخسرو.
|| ( اِ ) زراعت. کشته : شهر کش رادو رود است که بر در شهر بگذرد و اندر کشتهای وی به کار شود. ( حدود العالم ). ایشان را کشت نیست مگر ارزن و انگور نیست لیکن انگبین سخت بسیار است. ( حدود العالم ).همه باغ پرآب و کشت و خوید
همه کوه پرلاله و شنبلید.
فردوسی.
مر کشت را خود افکن نیرورز را بدست خود کن فرخو.
لبیبی.
ملک چون کشت گشت و تو باران این جهان چون عروس و تو داماد.
فرخی.
کشت خدای نیست مگر اهل علم و دین جز این دو تن همه خار و خس و گیاست.
ناصرخسرو.
کشتزار ایزد است این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا.
ناصرخسرو.
این تاوان مر ادب را بستدیم تا خداوندان اسپ اسپ را نگه دارند تا به کشت کسان اندر نیاید. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). روزی به شمس الملوک قابوس وشمگیر برداشتند که مردی به درگاه آمده است و اسپی برهنه آورده و می گوید که به کشت خویش اندر گرفته ام. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).بیشتر بخوانید ...