کشاکش کردن

لغت نامه دهخدا

کشاکش کردن. [ ک َ / ک ِ ک َ /ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن. ستیزه و جدال کردن. کشیدن حریفان یکدیگر را به هر سو و دست به یقه شدن. آویزش کردن. کشمکش کردن : قاید بانگ بر او زدو دست بقراچولی کرد حاجبان و غلامان در وی آویختند وکشاکش کردند. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به کشاکش شود.

فرهنگ فارسی

کشیدن . کشمکش کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس