کش واکش

لغت نامه دهخدا

کشواکش. [ ک َ ک َ ] ( اِ مرکب ) کشیدن و واکشیدن. کش و واکش. || کشمکش. تعارض. جدال. گیرودار. جنگ. || اختلاف. ( یادداشت مؤلف ). || کشیدگی از این طرف به آن طرف. ( ناظم الاطباء ). تمطی. کنهزه. کشاکش.( از ناظم الاطباء ) ( برهان ). رجوع به کش و واکش شود. || فرمایش پی درپی. ( آنندراج ) :
می شود معلوم واعظ ز آمد و رفت نفس
اینکه با ما زندگی پیوسته در کش واکش است.
محمدرفیع واعظ قزوینی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کشاکش کش مکش . یا در کش واکش بودن . در کشاکش و مجادله بودن : ( میشود معلوم واعظ ز آمد و رفت نفس اینکه با ما زندگی پیوسته در کش واکش است ) . ( محمد رفیع واعظ ) یا توی کش واکش افتادن . در کشاکش و مجادله افتادن : حوصل. بنظمیه رفتن و شکایت کردن و توی کش واش افتادن را در خود ندید .

پیشنهاد کاربران

شیر علی و برادر هایش می گویند :ما به کسی کاری نداریم ؛ نه اهل جلسه و انجمن هستیم که فردا توی کش واکش و دردسر بیفتیم، نه . . .
رمان شوهر آهو خانم صفحه ۲۵

بپرس