لغت نامه دهخدا
کش دادن. [ ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کش گفتن در بازی شطرنج یعنی شاه در خطر است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کش و رجوع به کشت شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
منبسط کردن، کشیدن، بسط دادن، طولانی کردن، امتداد دادن، کش دادن، کش امدن، کش اوردن، گشاد شدن
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن
دراز کردن، طول دادن، امتداد دادن، کش دادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
✍️ drag one's feet
✍️ drag one's heels
✍️ drag one's heels
کَش دادن/ kash d�d�n : کشانیدن، راه بردن.
مانند: همکَش می شویم.
کلیدر
محمود دولت آبادی
کَش دادن/ kaš dādan ( مص. مر . ) طولانی کردن، حرکت دادن گوسفندان از نقطه ای به نقطه ای
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
مانند: همکَش می شویم.
کلیدر
محمود دولت آبادی
کَش دادن/ kaš dādan ( مص. مر . ) طولانی کردن، حرکت دادن گوسفندان از نقطه ای به نقطه ای
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی