کزم
لغت نامه دهخدا
کزم. [ ک َ ] ( ع مص ) به دندان پیشین شکستن و برآوردن اندرون چیزی بود برای خوردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شکستن با دندان پیشین و استخراج آنچه در اندرون چیزی است برای خوردن ، یقال : العیر یکزم من الحدجة. ( اقرب الموارد ).
کزم. [ ک ُ زَ ] ( ع اِ ) بلبل یا چوزه گنجشک یا مرغکی است که به عصفور ماند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم طائری است که آن را نغز نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). طائر نُغَز. ( از اقرب الموارد ).
کزم. [ ک َ زِ ] ( ع ص ) مرد بددل ترسناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کوتاه بینی و انگشتان. ( تاج المصادر ).
کزم. [ ک َ زَ ] ( ع اِمص ) زفتی و بخل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بخل. ( اقرب الموارد ). || شدت اکل. ( ازاقرب الموارد ). نوعی از سخت خوردگی. اسم است کزم را و فی الحدیث : کان النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم یتعوذمن القزم و الکزم ، ای البخل او شدة الاکل. ( منتهی الارب ). سخت خوردن و شدت اکل. ( ناظم الاطباء ). || کوتاهی بینی و انگشتان. || کوتاهی و ستبری لب است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اسبی که لب وی کوتاه بود. ( تاج المصادر ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید