کزر

لغت نامه دهخدا

کزر. [ ک َ زَ ] ( معرب ، اِ ) معرب گزر است. زردک. هویج. جزر. ( یادداشت مؤلف ) :
هر هویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و کزر.
مولوی ( مثنوی ).
از کزر وز سیب و به وز گردکان
لذت دوشاب یابی تو از آن.
مولوی ( مثنوی ).
- کزر دشتی ؛ کزر بیابانی. ششقاقل. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به گرز و زردک و هویج شود.
- کَزَرِ موشان ؛ گزر موشان. به لغت لرستان جمجم است. ( تحفه ). رجوع به جمجم و گزر شود.

فرهنگ فارسی

معرب گرز است . زردک . هویج

پیشنهاد کاربران

بپرس