لغت نامه دهخدا
- در گوشه ای کز کردن ؛ بکنجی خزیدن. ( یادداشت مؤلف ).
- || اندوهگین بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| جمع شدن چنانکه سوخته ابریشم و پشم. چون پشم و ابریشم سوختن که چیزی سیاه و ناسوخته برجای ماند. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
کِز کردن:جم وجورومادرمُردهوو نشستن.
نمونه:خان محمد به سان کلاغی در سرمای شاخه ها کز کرده. ( کلیدر ج۷ص۲۰۶۸ )
محمدجعفر نقوی
نمونه:خان محمد به سان کلاغی در سرمای شاخه ها کز کرده. ( کلیدر ج۷ص۲۰۶۸ )
محمدجعفر نقوی