کریه. [ ک َ ] ( ع ص ) ذوالکراهة. ( اقرب الموارد ). قبیح و ناپسند داشته. ( ناظم الاطباء ). ناپسند و ناخوش داشته. ( منتهی الارب ). رویی که دشوار بود دیدن آن از زشتی. ( از مهذب الاسماء ). زشت. ناپسند. ناخوش داشته. ناگوار. ناپاک. نفرت انگیز. چرکین. ( ناظم الاطباء ).مکروه. شنیع. ناپسند. ( یادداشت مؤلف ) :
به یکی زخم تپانچه که بدان روی کریه
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار.
بوالمثل.
از سهم روی و بانگ نفیر کریه اوهر زنده گوش و چشم همی داشت کور و کر.
مسعودسعد.
آن به آید که شوم زشت و کریه تا بوم ایمن در این کهسار و تیه.
مولوی ( مثنوی ).
- کریه الرائحه ؛ بدبوی. ( یادداشت مؤلف ).- کریه الصوت ؛ ناخوش آواز. ( ناظم الاطباء ). بدصدا.بدآوا. بدآواز : خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی. ( گلستان ).
- کریه الطعم ؛ بدمزه. ( یادداشت مؤلف ).
- کریه المنظر ؛ زشت روی. کریه منظر. رجوع به کریه منظر شود.
|| ناخواسته. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).