ز دیدار من زود گیرد کریغ
ز من دیدن خویش دارد دریغ.
فردوسی.
مگر داشت آهنگ و راه کریغمرا گشت از آن جان و دل بیدریغ.
فردوسی.
چو روزی که دارد به خاور کریغهم از باختر برزند باز تیغ.
فردوسی ( از فرهنگ اوبهی ).
رصد عشق تو جهان بگرفت چون تمنا کنم کریغ از تو.
خاقانی.
|| بمعنی پر ریختن جانوران پرنده هم بنظر آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). کریز. کریژ. کریزه. کریج. کریچ. کریچه. ( حاشیه برهان چ معین ). تولک. پر ریختن پرندگان. ( فرهنگ فارسی معین ).