کریغ

لغت نامه دهخدا

کریغ. [ ک ُ ] ( اِ ) بمعنی گریز باشد که از گریختن است. ( برهان ) ( آنندراج ). صحیح گریغ است و مؤلف سراج گوید: این خطای فاحش است چرا که بمعنی گریختن با گاف فارسی است نه تازی و این از اعجب عجایب است. ( سراج اللغات ) ( از حاشیه برهان چ معین ). گریز. فرار. ( ناظم الاطباء ) :
ز دیدار من زود گیرد کریغ
ز من دیدن خویش دارد دریغ.
فردوسی.
مگر داشت آهنگ و راه کریغ
مرا گشت از آن جان و دل بیدریغ.
فردوسی.
چو روزی که دارد به خاور کریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
فردوسی ( از فرهنگ اوبهی ).
رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم کریغ از تو.
خاقانی.
|| بمعنی پر ریختن جانوران پرنده هم بنظر آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). کریز. کریژ. کریزه. کریج. کریچ. کریچه. ( حاشیه برهان چ معین ). تولک. پر ریختن پرندگان. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(کُ ) (اِ. ) = کریز. کریژ. کریزه . کریج . کریچ . کریچه : پر ریختن پرندگان ، تولک .

پیشنهاد کاربران

بپرس