کری. [ ک َ ]( حامص ) علتی است معروف در گوش. ( برهان ). ناشنوائی وعلتی که در گوش بهم رسد و شخص کر و ناشنوا گردد. ( ناظم الاطباء ). سنگینی گوش. صمم. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ). طَرشة. طرش. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) پرده سفیدی را نیز گویند که عنکبوت بجهت تخم کردن و بچه برآوردن می سازد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
کری. [ ک َ ] ( اِ ) در تداول مردم قزوین ، زال زالک است. ( یادداشت مؤلف ). و به طنز گویند کری هم داخل میوه شده است.
کری. [ ک َ ری ی ] ( ع ص ) کَر. ( منتهی الارب ). خوابنده. چرت زننده. ( از ناظم الاطباء ). || دونده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کری. [ ک َ ری ی ] ( ع ص ، اِ ) خربنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مکاری و کرایه دهنده. ج ، اکریاء. ( ناظم الاطباء ). || به کرایه گیرنده. ( منتهی الارب ). کرایه گیرنده. ( ناظم الاطباء ). || بسیار از هر چیزی. || یک نوع گیاهی و درختی که در ریگ روید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کری. [ ک َرْ ری ] ( حامص ) کندی. بطوء. ( یادداشت مؤلف ) :
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی از کری و همواری
نیکوتر از آن باشد باﷲ که تو اندیشی
آسانتر از آن باشدحقا که تو پنداری.
منوچهری.
کری. [ ک َ ] ( اِ ) مقابل جفت است. واحدی از زمین از لحاظ کشت و زرع. ( یادداشت مؤلف ). فرد : و به نواحی قزوین به وشمار شاهی جفت پیمایند و به وشمار شاپوری کری. ( یواقیت العلوم ). گویند صد کری زمین سرای او بود. ( تاریخ طبرستان ). در مقابل سرای از آن جانب میدان چهارصد کری زمین باغی دیگر ساختند. ( تاریخ طبرستان ). مردی صاحب عیال یک کری زمین ملک داشت براو تکلیف کردند، گفت : هرگز نفروشم. ( تاریخ طبرستان ). دیهی است مندول گویند شصت کری زمین بود برنج درفشاندندی. ( تاریخ طبرستان ). || واحدی در وزن : خرمنی باشد ثلث وی به صدقه داده اند و ثمن وی برای نفقه و تخم بازگرفتند و خمس باقی از بهر برزیگری بگذاشتند و سبع باقی در کندوج افکندند. بیست کری بماند اصل خرمن چند بوده است ؟ ( یواقیت العلوم ).بیشتر بخوانید ...