کرک ور.[ ک ُ وَ ] ( ص مرکب ) ذوزغب. ذوخمل. پرزدار. ( یادداشت مؤلف ). دارای کرک. که کرک دارد. کرکناک. پرزناک.، کرکور. [ ک َ ] ( اِخ ) ضیعه ای است از ضیاع سفاقس و سفاقس شهری است از نواحی افریقیه بر ساحل و در سه روزه راه تا مهدیه. ابوالحسن علی بن محمد کرکوری ادیب منسوب به آن است. ( از معجم البلدان ذیل کرکور و سفاقس ).