تو پنداری که یزدان کروکر
جهانی نو برآورده ست دیگر.
عنصری.
گر این کار بدهد کروکر تراز شاهی مرا نام و دیگر ترا.
اسدی.
علاء دولت مسعود کامر و نهیش رامطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب.
مسعودسعد.
که در ایام جدجد تراکرد روزی کروکر داور.
مسعودسعد.
|| صانع و کارکن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به گروگر، کرکر و گرگر شود.کروکر.[ ک ِرْ رُ ک ِ ] ( اِ صوت ) صدای خندیدن. آواز خنده.