کروه

لغت نامه دهخدا

کروه. [ ک َرْ وَ / وِ ] ( ص ) کرو. ( حاشیه برهان چ معین ) ( ناظم الاطباء ). دندان تهی و فرسوده بود. ( فرهنگ اسدی ). دندان میان تهی و کاواک را گویند. ( برهان ) :
باز چون برگرفت پرده ز روی
کروه دندان و پشت چوگانست .
رودکی.
رجوع به کرو شود.

کروه. [ ک ُ ] ( اِ ) ثلث و سه یک فرسخ را گویند و آن سه هزار گز است و بعضی گویند چهارهزار گز است و زیاده از این نیست و آن رابه عربی کراع خوانند. ثلث فرسنگ است و در برهان گفته چهارهزار گز و آن را به عربی کراع خوانند. ( برهان ). و در هیچ کتابی کراع بدین معنی نیامده است. در غیاث اللغات نوشته کروه را به هندی کوس گویند و آن چهارهزار گز مسافت زمین باشد و نزد بعضی سه هزار گز و هر گز ذراع و هر ذراع هشت گره است. در کتب هیئت هندیان و یونانیان و رسائل مسافت و حساب در تعیین کروه اختلاف بسیار کرده اند. ( از آنندراج ). واحد مسافت است. جهانگیری و رشیدی بمعنی ثلث فرسنگ ( که یک میل باشد ) نوشته و در برهان بمعنی ثلث و سه یک فرسخ معادل سه هزار گز و بقولی چهارهزار گز آورده و در هندوستان آن را برابر دو میل انگلیسی می گیرند. ( فرهنگ نظام ) . اما در تاریخ ابوالحسن گلستانه هر فرسنگ را دو کروه و نیم شمرده می نویسد: دلیران قزلباشیه دو فرسنگ که عبارت از پنج کروه باشد آنها را تعاقب نمودند :
داد نقیب صبا عرض سپاه خزان
کز دو کروهی بدید یاو گیان خزان.
خاقانی ( از آنندراج ).
یابس جزیره ای است در بحر روم به طول سی کروه و به عرض بیست کروه. نفیس بن محمد را کوشکی است بر دو کروه از مدینه. ( منتهی الارب ). || آرامگاه و آشیانه مرغان و غیره. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). آرامگاه و آشیانه و کنام. ( آنندراج ) :
ببردش دمان تا به البرزکوه
که بودش در آنجا کنام و کروه .
فردوسی.

کروه. [ ک َ رَوَ/ وِ ] ( اِ ) جانوری باشد سیه رنگ. گویند زخم آن جانور زیاده بر زخم مار است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کروه. [ ] ( اِ ) «ابوریحان » گوید: یکی از ثقاة چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در وقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در معالجه بعضی تبها بکار برند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) مقام منزل آشیانه : [ ببردش دمان تا بالبرز کوه که بودش در آنجا کنام و کروه ] . توضیح : این کلمه در فهرست ولف نیامده و انتساب بیت بفردوسی مشکوکست .
[[ ابوریحان ]] گوید یکی از ثقاه چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در رقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در معالجه بعضی تبها بکار برند.

فرهنگ معین

(کُ ) (اِ. ) ۱ - یک سوم فرسخ . ۲ - آشیانه و لانه مرغان . ۳ - دندان فرسوده و کرم خورده .

فرهنگ عمید

دندان فرسوده و کرم خورده: باز چون برگرفت پرده ز روی / کروه دندان و پشت چو گان است (رودکی: ۴۹۴ ).
۱. واحد اندازه گیری مسافت، برابر با یک سوم فرسنگ، دو کیلومتر.
۲. آشیانه و آرامگاه.

پیشنهاد کاربران

بپرس