کرنده
لغت نامه دهخدا
کرنده. [ ک ُ رَ دَ/ دِ ] ( اِ ) کرند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). میدان. ( برهان ) ( آنندراج ). میدان اسب دوانی. ( ناظم الاطباء ). || کرنگ. کرند. کرن. ( حاشیه برهان چ معین ). رنگ مخصوص اسب. ( برهان ) ( آنندراج ). کران. ( حاشیه برهان چ معین ). اسبی که رنگ آن زرد و بور باشد. ( ناظم الاطباء ). || حلقه و جرگه مردم. ( برهان ) ( آنندراج ). جرگه و حلقه زدن مردمان. ( ناظم الاطباء ). کرنگ. ( حاشیه برهان چ معین ). || دیگ رنگرزی. ( برهان ) ( آنندراج ). دیگ رنگرزی که درآن رنگها جوشانند. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) رودخانه زردکوه مسکن لران باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). نام رودخانه ای که از زردکوه اصفهان که مسکن لران است می گذرد. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً صورتی از کرنگ مخفف کوهرنگ است. رجوع به کرند، کرنگ و کوهرنگ شود.
کرنده. [ ک ُ رَ دَ / ک ُ رِ دِ ] ( اِ ) لیف جولاهگان. ( برهان ) ( آنندراج ). لیف جولاهگان و شوی مالان ، یعنی جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر جامه زنند. ( ناظم الاطباء ).شوکةالحائک. ( انجمن آرا ). شوکة. کرنده بافکار و آن آلتی است که به وی روی جامه را هموار کنند و آهار برتار جامه مالند. ( منتهی الارب ). رجوع به کرند شود.
فرهنگ فارسی
کرند سفن .اسم ندی بیخ دار فلفل است .
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید