برفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خروشیدن کرنای.
فردوسی.
سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرناله کرنای.
فردوسی.
سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای.
فردوسی.
زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
خروش آمد و ناله کرنای برفتند گردان لشکر ز جای.
نظامی.
به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای.
نظامی.
ز شوریدن ناله کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای.
نظامی.
گرفته جهان ناله کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای.
نظامی.