کرمکی. [ ک ِ م َ ]( ص نسبی ) مبتلا به کرمک. مبتلا به بیماری کرمک. آنکه به مرض کرمک دچار است. ( یادداشت مؤلف ). || زن یا پسر بد. زنی که به عمل ناشایست راغب است. بدعمل زن. در تداول لوطیان ، آنکه مایل به تباهکاری دیگران با خود باشد. ( یادداشت مؤلف ). || اطواری. || شهوی. || کسی که دیگران را بوسیله ای آزار کند. موذی. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که دیگرانرا بوسیله ای آزار کند موذی . ۲ - اطواری . ۳ - شهوی .
فرهنگ معین
(کِ مَ ) (ص نسب . ) (عا. ) مردم آزار، موذی .
گویش مازنی
/kermeki/ کرمو - کسی که در بدنش کرم دارد ۳بازیگوش بودن ۴آمادگی داشتن برای کارهای خلاف و نامشروع