چو بنشست بهرام بهرامیان
ببست از پی داد و بخشش میان
به تاجش زبرجد برافشاندند
همی نام کرمانشهش خواندند.
فردوسی.
کرمانشه. [ ک ِ ش َه ْ ] ( اِخ ) کرمانشهان. ( از آنندراج ). کرمانشاه :
پس از دوران دولتشه به کرمانشه یکی بنگر
چنان بینی مداین را که بی نوشیروانستی.
طالب آملی ( از آنندراج ).
رجوع به کرمانشهان ، کرمانشاه ، کرمانشاهان و قرمیسین شود.