کرسیدن

لغت نامه دهخدا

کرسیدن. [ ک َ دَ ] ( مص ) کرشیدن. کریسیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). فروتنی کردن. || فریب دادن. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشیدن و کریسیدن شود. || کوشیدن. کوشش کردن. سعی کردن. جهد نمودن با همه توانایی. || بحث کردن. مباحثه و منازعه نمودن. || دره کشیدن. || چین خوردن. || فراهم آوردن و جمع کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - فریب دادن . ۲ - فروتنی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس