کرسی نشین


معنی انگلیسی:
enthroned, holding an office

لغت نامه دهخدا

کرسی نشین. [ ک ُ ن ِ ] ( نف مرکب ) تخت نشین. مسندنشین. ( ناظم الاطباء ).
- کرسی نشین کردن حرف ؛ به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهده دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن.( مجموعه مترادفات ص 286 ).

فرهنگ فارسی

قرار گرفتن بر کرسی . بر کرسی نشستن سخن .

مترادف ها

seater (اسم)
کرسی نشین

پیشنهاد کاربران

بپرس