کرسی داری. [ ک ُ ] ( حامص مرکب )خداوند کرسی بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) : ز کرسی داری آن مشک جوسنگ ترازو گاه جو میزد گهی سنگ.نظامی.|| حکومت. || داشتن محضر و منبر. ( فرهنگ فارسی معین ) : چون علم شرع که در روزگار قضا وکرسی داری نرود. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 112 ).
۱ - خداوند کرسی بودن . ۲ - حکومت . ۳ - داشتن محضر و منبر : [ ... چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری نرود ... ] . ( قابوسنامه )