ز گردش شود کردگی آشکار
نشان است پس کرده بر کردگار.
( گرشاسبنامه ).
|| بسیار عمل کننده. فعال. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِخ ) نام خدای تعالی. ( صحاح الفرس ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). آفریننده. خالق. جهان آفرین. صانع. آفریدگار. پروردگار. ( یادداشت مؤلف ) : خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
چون جامه اشن بتن اندر کند کسی خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش.
رودکی.
نکشتم که فرزند بد در نهان بترسیدم از کردگار جهان.
فردوسی.
گر از بخشش کردگار سپهرمرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم بگیتی یکی داستان
ازین نامه نامور باستان.
فردوسی.
همی راند جمشید خون در کنارهمی کرد پوزش [ از ناسپاسی خود ] بر کردگار.
فردوسی.
نشستند سالی چنین سوگوارپیام آمد از داور کردگار.
فردوسی.
ز لشکر بشد تا بجای نمازابا کردگار جهان گفت راز.
فردوسی.
وین کمال ملک او جوید بسعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد بخیر از کردگار.
منوچهری.
آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان از ملت محمد و توحید کردگار.
منوچهری.
عزیز آن کس باشد که کردگار جهان کند عزیزش بی سیر کوکب سیار.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی ص 278 ).
هرچه بر ما رسد ز نیک و ز بدباشد از حکم کردگار قدیم.
( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388 ).
چنان دان که هود اندران روزگارپیمبر بد ازداور کردگار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
کردگارت من اندر تو همی بینم بر دو چشم دل ای گنبد زنگاری.
ناصرخسرو.
آن همی گوید که گرتان نیستی دو کردگارنیستی واجب که هرگز خار با خرماستی.
ناصرخسرو.
مراد کردگار این از این چیست در این معنی چه داری یاد از استاد.
ناصرخسرو.
اینت گوید کردگار ما همه چرخ و خاک و باد و آب و آذرست.
ناصرخسرو.
آسمان و زمین را جز او کردگار نه. ( کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین ).بیشتر بخوانید ...