کردوس

لغت نامه دهخدا

کردوس. [ ک ُ ] ( معرب ، اِ ) گله بزرگ از اسپان. کُردوسة. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) :
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر در کردوسی.
منوچهری.
|| عضو. ج ، کرادیس. منه فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم ضخم الکرادیس ؛ ای الاعضاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اندام. ( ناظم الاطباء ). || استخوان بزرگ پرگوشت. ج ، کَرادیس. ( مهذب الاسماء ). || هر استخوان دوگانه اندام که در مفصل بهم رسند، چون دو استخوان کتف و بازو و ران و دو زانو و گفته اند سراستخوانها. ( از بحر الجواهر ). رجوع به کُردوسة شود. || پاره لشکر. ج ، کَرادیس. ( مهذب الاسماء ). هر یک از بخشهای سپاهی در میدان جنگ از مقدمه و قلب و میمنه و میسره و ساقه و نیز هر یک از بخشهای جزء مقدمه و قلب و میمنه و میسره و ساقه. ( از یادداشت مؤلف ). این کلمه در فارسی به معنی فوج و گروه سوار و توسعاً گروه لشکری است از سوار و پیاده. ( یادداشت مؤلف ).
- حرب به کردوس ؛ نوعی جنگ که سواران فوج فوج به حرب بپردازند : و ترکمانان نیز روی به حرب نهادند و بر رسم خویش بیاراستند که ایشان حرب به کردوس کنند همه کردوس کردوس شدند و حرب همی کردند. ( زین الاخبار گردیزی ). فجعل الجند [ خالدبن ولید ] کرادیس علی کل کردوس قائد و لم یکن الحرب بالکرادیس معروفاً عند العرب. ( تاریخ تمدن اسلامی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گل. بزرگ از اسبان جمع : کرادیس . ۲ - دسته ای از سواران کتیبه : [ بسحر گاهان نا گاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی ] . ( منوچهری )

فرهنگ معین

(کُ دُ ) [ ع . کردوسة ] (اِ. ) گلة بزرگ اسبان .

پیشنهاد کاربران

بپرس